قتل با زهر مار/ دسیسه عموی خونسرد برای انتقام یک سیلی!

«من برای نوازندگی خیابانی به شهرهای مختلف می‌رفتم و ساز می‌زدم. یک گروه موسیقی هم داشتم و تدریس خوشنویسی هم انجام می‌دادم. با سامان در گلفروشی او در همدان آشنا شده بودم.او خرگوش و گوسفندهای زیادی داشت و می‌دانست که ما در ساری سگ‌های اصیل پرورش می‌دهیم و می‌خواست سگ بخرد؛ از همان زمان دوستی ما شکل گرفت.یک بار هم من به آتش‌نشانان ازجمله سامان آموزش مارشناسی دادم چون از سال ۹۸ به خاطر مطالعات زیاد کتاب و سایت‌های خزنده‌شناسی، فعال محیط زیست بودم.»
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۷ - ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - 2025 May 20
کد خبر: ۲۷۸۶۰۷

به گزارش راهبرد معاصر؛ رسیدگی به پرونده قتل هولناک جوان تهرانی به نام محمدرضا که در زمان وقوع جنایت تنها ۲۴ سال داشت، از دو روز قبل در دادگاه کیفری یک تهران در جریان است و در حالی که چهار متهم پرونده دفاعیات خود را به دادگاه اظهار داشتند اما هنوز نوبت به دفاع عموی محمدرضا که طراح این جنایت بوده، نرسیده است.

رسیدگی به این ماجرا از شهریور ۱۴۰۳ زمانی که محمدرضا به طرز عجیبی به کام مرگ فرو رفت، آغاز شد. با تحقیقات انجام شده مشخص شد دو فرد ناشناس موتورسوار در همان لحظه تنه زدن؛ به او سم مار تزریق کرده بودند که عامل جنایت و همچنین مباشر عموی محمدرضا به نام کاوه روز گذشته در دادگاه محاکمه شدند. متهمان در مراحل تحقیقات اظهار کرده بودند با نقشه عموی مقتول دست به جنایت زدند.

عامل جنایت که سم را تزریق کرده بود، یک آتش‌نشان اخراجی به نام سامان است که در اعتراف خود گفت:« مدتی قبل از حادثه در خانه یکی از دوستانم در همدان با کاوه آشنا شده بودم تا اینکه او با من تماس گرفت و گفت می‌خواهد کمکش کنم تا فردی را گوشمالی دهند.

من به او گفتم پیشنهاد من این است که او را با سم مار مسموم کنیم و چند روز بعد حالش خوب می‌شود. برای همین یک مار افعی پلنگی خریدم و زهر آن را گرفتم و دو سه روزی در یخچال نگهداری کردم تا زمان اجرای نقشه برسد. اگر قبول کردم که به عموی مقتول کمک کنم، به خاطر این بود که مادرم بیمار بود و برای تهیه پول داروهایش به شدت به پول نیاز داشتم.»

کاوه نیز اظهار داشت که اتهام خود دایر بر معاونت در قتل محمدرضا را قبول ندارد و وکیل کاوه نیز در دفاع گفت:«موکل من تنها کاری که کرده این بوده که مغازه پدر متوفی را به سامان نشان داده.در مرحله بعدی هم دو هزار دلار دستمزد سامان را به او رسانده اما او از قصد قتل باخبر نبوده است.»

 زاغ‌زنی به بهانه سنتورنوازی

نوازنده خیابانی چند روز دیده‌بانی می‌داد تا آمار رفت و آمدهای مقتول را به باند جنایتکاران بدهد. مرد جوانی که از چند روز قبل از جنایت مقابل پاساژ محل کار مقتول به عنوان نوازنده خیابانی سنتور می‌زد، یکی از افرادی بود که به اتهام معاونت در قتل محاکمه شد.او به همراه متهم ردیف اول در شیراز دستگیر شده ‌اما با قرار وثیقه آزاد است.

او در دفاع گفت:«من برای نوازندگی خیابانی به شهرهای مختلف می‌رفتم و ساز می‌زدم. یک گروه موسیقی هم داشتم و تدریس خوشنویسی هم انجام می‌دادم. با سامان در گلفروشی او در همدان آشنا شده بودم.او خرگوش و گوسفندهای زیادی داشت و می‌دانست که ما در ساری سگ‌های اصیل پرورش می‌دهیم و می‌خواست سگ بخرد؛ از همان زمان دوستی ما شکل گرفت.یک بار هم من به آتش‌نشانان ازجمله سامان آموزش مارشناسی دادم چون از سال ۹۸ به خاطر مطالعات زیاد کتاب و سایت‌های خزنده‌شناسی، فعال محیط زیست بودم.»

متهم ادامه داد:«چند روز قبل از حادثه برای نوازندگی به تهران رفتم و سامان گفت در لاله‌زار ساز بزن. بعد گفت با فردی در کار مشکل دارم و اگر رفت و آمد کرد به من بگو. من در آن زمان به شخصی سفته داده بودم و حکم جلبم را داشت.

سامان موتور متوفی را به من نشان داد و گفت روی پایش تتو دارد.من که پایش را نمی‌دیدم اما روز حادثه فقط گفتم موتور الان رد شد چون گفته بود می‌خواهد اسپری فلفل بزند.بعد سامان با من به ساری آمد اما نمی‌دانستم قتلی رخ داده. وقتی در شیراز دستگیر شدیم فهمیدم. اگر می‌دانستم، چنین آماری نمی‌دادم چون کسبه لاله‌زار یعنی دوستان مقتول خیلی به من خوبی کرده بودند و آب و غذا به من می‌دادند.»

قاضی گفت:«اما سامان گفته بابت دستمزد به تو یک گوشی آیفون داده و تو که بدهکاری داشتی، چطور سه هفته به شیراز سفر رفتی؟»متهم گفت:«گوشی را قرض داد که بفروشم و بدهی‌ام را بدهم.سفر را هم بعد از حل مشکل بدهی‌ام رفتم.»

 محاکمه راکب موتور

راکب موتورسیکلتی که در لحظه قتل سامان به کمک او به محمدرضا نزدیک شد، در دفاع از خود گفت:«من مربی بدنسازی بودم و از سال‌ها قبل با عموی مقتول آشنا بودم.او به من گفته بود سامان بچه تهران نیست و از من خواست او را به هر جایی خواست ببرم.حتی من یک بار فهمیدم سامان دنبال شخصی است و او را بلاک کردم اما عموی مقتول باز به من گفت مشکلی نیست و او را ببر.

یک روز عمو و کاوه و سامان در مغازه نشسته بودند و من دست کاوه چاقویی دیدم، گفتم اگر قرار بر چاقوکشی باشد من نیستم اما سامان گفت خیالت راحت چاقو نمی‌زنیم. روز حادثه هم مقتول را تعقیب کردیم و گفته بود می‌خواهد او را بزند و گوشمالی دهد اما وقتی به او نزدیک شدیم گفت برو. گفتم مگر نمی‌خواستی بزنی که دیگر چیزی نگفت.من نمی‌دانستم چه در سر دارند و فقط راکب بودم.»

قاضی گفت:«اما تو پلاک موتورت را پنهان کردی و یک ماه بعد از جنایت آن را در پارکینگ گذاشتی. حتما می‌دانستی قرار است خلاف کنی.»

متهم گفت:«من چندین موتور دارم برای همین از موتورم استفاده نکردم.»

داغ سنگین محمدرضا بر دل خانواده

در حاشیه رسیدگی به این پرونده، دقایقی با پدر مقتول گفت‌وگو کردیم که گزارش ما را در ادامه مطلب بخوانید.

 اختلاف شما با برادرتان از چه زمانی آغاز شد؟

سال ۷۶ بود که من یک مغازه دو دهانه خریدم و در اختیار برادرم گذاشتم که در آن کاسبی می‌کرد.او برادر کوچک من است و تمام زندگی‌اش را از من دارد. سال ۹۱ فردی از او کلاهبرداری کرد و البته من هرگز کل حقیقت را نفهمیدم. فقط می‌دانستم بدهکار بانکی شده و به افراد زیادی بدهکار شده بود. من در آذربایجان املاک پدری داشتم و در لاله‌زار و منوچهری هم اعتبار و کاسبی خوبی داشتم؛ برای همین همه بدهی‌های او را پرداخت کردم که آن زمان دو میلیارد تومان شد. بعد به او فرصت دادم کار کند و دوباره سرپا شود.

حتی تا ۹ سال بعد از مغازه خودم که در اختیارش بود، پولی برداشت نمی‌کردم. او بعد از سال‌ها طلب آن زمان را برنگردانده بود تا اینکه از سال ۹۶ از او خواستم بدهی‌اش را بدهد. او هم یک فقره چک سفید امضا به من داد. من چک را در گاوصندوق مغازه‌ام گذاشتم اما چند شب بعد با افرادی که تحت اختیار داشت، به مغازه من آمده و از گاوصندوق چک را برداشته بود. در آن گاوصندوق مقدار زیادی چک و پول و طلا بود چون من امین کسبه بودم و اموال‌شان را نزد من امانت می‌گذاشتند. از میان آن همه اموال فقط همان چک ربوده شد که مطمئن بودم اگر کار سارق غریبه‌ای بود، همه اموال را برمی‌داشت!

چه شد این اختلاف به محمدرضا کشیده شد؟

محمدرضا پسر کوچک من بود و خیلی بچه مهربانی بود. او روی من خیلی حساس بود و می‌گفت ما هرچه در زندگی‌مان داریم از پدرم داریم. او در جریان اختلاف من و برادرم بود.من به برادرم گفته بودم که بدهی تو به نرخ روز ۴۰ میلیارد می‌شود و برای همین با هم درگیری داشتیم.در یکی از این درگیری‌ها بود که یک روز محمدرضا هم با برادرم درگیر شد و در آن دعوا یک سیلی به برادرم زد. به خاطر همان سیلی از بچه‌ام کینه گرفت و این دسیسه را چید.

 از روز حادثه بگویید.

آن روز محمدرضا در مغازه پیش من بود.او قرار بود با یکی از دوستانش کافه‌ای راه‌اندازی کند.به من گفت می‌خواهد به رستوران برود و غذا بخورد و بعد با دوستش برای مذاکره قرار دارد.آن روز همسرم هم با خواهرش به شهرستان رفته بود.یک ساعت نشد که دیدم پسرم برگشت.گفت بابا یک نفر به من تنه زد و رفت. می‌گفت پشتش به خاطر آن ضربه می‌سوزد. پیراهنش را بالا زدم و دیدم چیزی شبیه ژله از از بدنش بیرون زده بود اما خون بیرون نزده بود.گفت کمی حالت تهوع دارم.گفتم بیا به دکتر ببرمت اما گفت تو اذیت می‌شوی، خودم می‌روم.

او بچه بسیار با ملاحظه‌ای بود و نمی‌خواست من را اذیت کند.شاید هم فکر نمی‌کرد موضوع اینقدر جدی باشد.یک ساعت بعد به او زنگ زدم و گفت بهترم اما می‌خواست من را نگران نکند. چون بهتر نبود! به برادر بزرگترش علیرضا زنگ زده ‌و گفته بود حالش خیلی بد است.

 آخرین حرف محمدرضا

علیرضا در این قسمت از حرف‌هایش به خبرنگار ما می‌گوید:«من به همراه دو نفر از بستگان نزدیکم بالای سر برادرم در بیمارستان رفتیم.به سختی حرف می‌زد و یکدفعه از دهانش خون بیرون زد.فقط گفت زدند رفتند؛ دیگر نتوانست هیچ چیزی بگوید.هر لحظه حالش بدتر می‌شد و شش ساعت بعد فوت کرد. در آن شش ساعت هم عموی ما کنارمان بود اما هیچ حرفی از بلایی که سر محمدرضا آمده بود نزد.»

 شما بعد از مرگ فرزندتان به برادر خود شک نکردید؟

بعد از مرگ محمدرضا فهمیدیم که ماجرا مشکوک است و شکایت کردیم.پسر بزرگم از همان ابتدا می‌گفت کار عمو است! من می‌گفتم ما ادله‌ای نداریم و نمی‌توانیم اتهام بزنیم. در آگاهی به ماموران گفتم که با برادرم اختلاف حساب دارم اما گفتند با این اوصاف که می‌گویید طلبکارید پس شما باید انتقام بگیرید. بالاخره بعد از دو ماه و نیم متهمان در شیراز دستگیر شدند. برادرم اعتراف نمی‌کرد اما در تمام آن دو ماه و نیم که هنوز ماجرا فاش نشده بود، هر روز به دیدار من می‌آمد و همه چیز را عادی نشان می‌داد.

 شما بعد از فاش شدن ماجرا با او روبه‌رو شدید؟

نمی‌خواهم با او حرفی بزنم. الان با وثیقه ۱۰ میلیاردی آزاد است و چند ماه قبل که مادرم فوت کرد، در مراسم تدفین مادرم در اردبیل با او چشم در چشم شدم و یقه‌اش را گرفتم اما جدایمان کردند.

  تقاضای شما از قانون چیست؟

من تا آخر این پرونده ایستاده‌ام و از خون فرزندم گذشت نمی‌کنم. شما نمی‌دانید چه جوان رعنایی را از من گرفتند. من و مادر محمدرضا هرگز از او بدی ندیده بودیم. بچه‌ای نبود که باعث آزار و اذیت پدر و مادرش باشد. من انسانی هستم که یک عمر با زحمت و کار سخت زندگی‌ام را ساختم. آدم محکمی بودم و کسی گریه من را ندیده بود اما این داغ با من کاری کرده که نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم. روزی هزار بار می‌گویم کاش من می‌مردم و این جوان زنده بود./هفت صبح

کلمات کلیدی: قتل قتل جوان
ارسال نظر